بهاالله

بهاالله
بهاالله

۲۲.۳.۹۰


بنام گوينده توانا
کلمات مبارکۀ مکنونۀ حضرت بهاءاللهضرت بهاءالله
ای صاحبان هوش و گوش اوّل سروش دوست اينست*
ای بلبل معنوی
جز در گلبن معانی جای مگزين و ای هدهد سليمان عشق جز در سبای جانان وطن مگير و ای عنقای بقا جز در قاف وفا محلّ مپذير* اينست مکان تو اگر بلامکان بپر جان برپری و آهنگ مقام خود رايگان نمائی*
ای پسر روح
هر طيری را نظر بر آشيان است و هر بلبلی را مقصود جمال گل مگر طيور افئده عباد که بتراب فانی قانع شده از آشيان باقی دور ماندهاند و بگِلهای بعد توجّه نموده از گُلهای قرب محروم گشتهاند* زهی حيرت و حسرت و افسوس و دريغ که بابريقی از امواج رفيق اعلی گذشتهاند و از افق ابهی دور ماندهاند*
ای دوست
در روضه قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حبّ و شوق دست مدار* مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هر دو بردار*
ای پسر انصاف
کدام عاشق جز در وطن معشوق محلّ گيرد و کدام طالب که بی مطلوب راحت جويد؟ عاشق صادق را حيات در وصال است و موت در فراق* صدرشان از صبر خالی و قلوبشان از اصطبار مقدّس از صد هزار جان درگذرند و بکوی جانان شتابند*
ای پسر خاک
براستی ميگويم غافلترين عباد کسی است که در قول مجادله نمايد و بر برادر خود تفوّق جويد* بگو ای برادران باعمال خود را بيارائيد نه باقوال*
ای پسران ارض
براستی بدانيد قلبی که در آن شائبه حسد باقی باشد البتّه بجبروت باقی من در نيايد و از ملکوت تقديس من روائح قدس نشنود*
ای پسر حبّ 
از تو تا رفرف امتناع قرب و سدره ارتفاع عشق قدمی فاصله قدم اوّل بردار و قدم ديگر بر عالم قدم گذار و در سرادق خلد وارد شو* پس بشنو آنچه از قلم عزّ نزول يافت*
ای پسر عزّ 
در سبيل قدس چالاک شو و بر افلاک انس قدم گذار قلب را بصيقل روح پاک کن و آهنگ ساحت لولاک نما*
ای سايه نابود
از مدارج ذلّ وهم بگذر و بمعارج عزّ يقين اندرا* چشم حق بگشا تا جمال مبين بينی و تبارک اللّه أحسن الخالقين گوئی*
ای پسر هوی 
براستی بشنو چشم فانی جمال باقی نشناسد و دل مرده جز بگُل پژمرده مشغول نشود زيرا که هر قرينی قرين خود را جويد و بجنس خود انس گيرد*
ای پسر تراب
کور شو تا جمالم بينی و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصيب بری و فقير شو تا از بحر غنای لا يزالم قسمت بيزوال برداری* کور شو يعنی از مشاهده غير جمال من و کر شو يعنی از استماع کلام غير من و جاهل شو يعنی از سوای علم من تا با چشم پاک و دل طيّب و گوش لطيف بساحت قدسم درآئی*
ای صاحب دو چشم
چشمی بربند و چشمی برگشا* بربند يعنی از عالم و عالميان برگشا يعنی بجمال قدس جانان*
ای پسران من
ترسم که از نغمه ورقاء فيض نبرده بديار فنا راجع شويد و جمال گُل نديده بآب و گِل باز گرديد*
ای دوستان
بجمال فانی از جمال باقی مگذريد و بخاکدان ترابی دل مبنديد*
ای پسر روح
وقتی آيد که بلبل قدس معنوی از بيان اسرار معانی ممنوع شود و جميع از نغمه رحمانی و ندای سبحانی ممنوع گرديد*
ای جوهر غفلت
دريغ که صد هزار لسان معنوی در لسانی ناطق و صد هزار معانی غيبی در لحنی ظاهر و لکن گوشی نه تا بشنود و قلبی نه تا حرفی بيابد*
ای همگنان
ابواب لا مکان باز گشته و ديار جانان از دم عاشقان زينت يافته و جميع از اين شهر روحانی محروم ماندهاند الّا قليلی و از آن قليل هم با قلب طاهر و نفس مقدّس مشهود نگشت الّا اقلّ قليلی*
ای اهل فردوس برين
اهل يقين را اخبار نمائيد که در فضای قدس قرب رضوان روضه جديدی ظاهر گشته و جميع اهل عالين و هياکل خلد برين طائف حول آن گشتهاند* پس جهدی نمائيد تا بآن مقام درآئيد و حقائق اسرار عشق را از شقايقش جوئيد و جميع حکمتهای بالغه احديّه را از اثمار باقيهاش بيابيد* قرّت أبصار الّذين هم دخلوا فيه آمنين*
ای دوستان من
آيا فراموش کردهايد آن صبح صادق روشنی را که در ظلّ شجره انيسا که در فردوس اعظم غرس شده جميع در آن فضای قدس مبارک نزد من حاضر بوديد؟ و بسه کلمه طيّبه تکلّم فرمودم و جميع آن کلماترا شنيده و مدهوش گشتيد و آن کلمات اين بود*
ای دوستان
رضای خود را بر رضای من اختيار مکنيد و آنچه برای شما نخواهم هرگز مخواهيد و با دلهای مرده که بآمال و آرزو آلوده شده نزد من ميائيد* اگر صدر را مقدّس کنيد حال آن صحرا و آن فضا را بنظر در آريد و بيان من بر همه شما معلوم شود*
(در سطر هشتم از اسطر قدس که در لوح پنجم از فردوس است ميفرمايد)
ای مردگان فراش غفلت
قرنها گذشت و عمر گرانمايه را بانتها رساندهايد و نَفَس پاکی از شما بساحت قدس ما نيامد* در ابحر شرک مستغرقيد و کلمه توحيد بر زبان ميرانيد* مبغوض مرا محبوب خود دانستهايد و دشمن مرا دوست خود گرفتهايد و در ارض من بکمال خرمی و سرور مشی مينمائيد و غافل از آنکه زمين من از تو بيزار است و اشيای ارض از تو در گريز* اگر فی الجمله بصر بگشائی صد هزار حزن را از اين سرور خوشتر دانی و فنا را از اين حيات نيکوتر شمری*
ای خاک متحرّک
من بتو مأنوسم و تو از من مأيوس* سيف عصيان شجره اميد ترا بريده* و در جميع حال بتو نزديکم و تو در جميع احوال از من دور* و من عزّت بيزوال برای تو اختيار نمودم و تو ذلّت بی منتهی برای خود پسنديدی* آخر تا وقت باقی مانده رجوع کن و فرصت را مگذار*
ای پسر هوی
اهل دانش و بينش سالها کوشيدند و بوصال ذی الجلال فائز نگشتند و عمرها دويدند و بلقای ذی الجمال نرسيدند* و تو نادويده بمنزل رسيده و ناطلبيده بمطلب واصل شدی* و بعد از جميع اين مقام و رتبه بحجاب نفس خود چنان محتجب ماندی که چشمت بجمال دوست نيفتاد و دستت بدامن يار نرسيد* فتعجّبوا من ذلک يا اولی الأبصار*
ای اهل ديار عشق
شمع باقی را ارياح فانی احاطه نموده و جمال غلام روحانی در غبار تيره ظلمانی مستور مانده* سلطان سلاطين عشق در دست رعايای ظلم مظلوم و حمامه قدسی در دست جغدان گرفتار* جميع اهل سرادق ابهی و ملأ اعلی نوحه و ندبه مينمايند و شما در کمال راحت در ارض غفلت اقامت نمودهايد و خود را هم از دوستان خالص محسوب داشتهايد* فباطل ما أنتم تظنّون*
ای جهلای معروف بعلم
چرا در ظاهر دعوی شبانی کنيد و در باطن ذئب اغنام من شدهايد* مَثَل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّيّ و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدينه و ديار من است*
ای بظاهر آراسته و بباطن کاسته
مَثَلِ شما مثل آب تلخ صافی است که کمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشهود شود چون بدست صرّاف ذائقه احديّه افتد قطره ای از آن را قبول نفرمايد* بلی تجلّی آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود ولکن از فَرْقَدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بی منتهی در ميان
ای دوست لسانی من
قدری تأمّل اختيار کن هرگز شنيده ای که يار و اغيار در قلبی بگنجد؟ پس اغيار را بران تا جانان بمنزل خود در آيد*
ای پسر خاک
جميع آنچه در آسمانها و زمين است برای تو مقرّر داشتم مگر قلوب را که محلّ نزول تجلّی جمال و اجلال خود معيّن فرمودم* و تو منزل و محلّ مرا بغير من گذاشتی چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غير خود را يافت اغيار ديد و لا مکان بحرم جانان شتافت* و مع ذلک ستر نمودم و سرّ نگشودم و خجلت ترا نپسنديدم*
ای جوهر هوی
بسا سحرگاهان که از مشرق لا مکان بمکان تو آمدم و ترا در بستر راحت بغير خود مشغول يافتم و چون برق روحانی بغمام عزّ سلطانی رجوع نمودم و در مکامن قرب خود نزد جنود قدس اظهار نداشتم*
ای پسر جود
در باديه های عدم بودی و ترا بمدد تراب امر در عالم ملک ظاهر نمودم و جميع ذرّات ممکنات و حقائق کائنات را بر تربيت تو گماشتم چنانچه قبل از خروج از بطن امّ دو چشمه شير منير برای تو مقرّر داشتم و چشمها برای حفظ تو گماشتم و حبّ ترا در قلوب القا نمودم و بصرف جود ترا در ظلّ رحمتم پروردم و از جوهر فضل و رحمت ترا حفظ فرمودم* و مقصود از جميع اين مراتب آن بود که بجبروت باقی ما درآئی و قابل بخششهای غيبی ما شوی* و تو غافل چون بثمر آمدی از تمامی نعيمم غفلت نمودی و بگمان باطل خود پرداختی بقسمی که بالمرّه فراموش نمودی و از باب دوست بايوان دشمن مقرّ يافتی و مسکن نمودی*
ای بنده دنيا
در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و ترا در فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت*
ای پسر ارض
اگر مرا خواهی جز مرا مخواه و اگر اراده جمالم داری چشم از عالميان بردار زيرا که اراده من و غير من چون آب و آتش در يک دل و قلب نگنجد*
ای برادر من
از لسان شکرينم کلمات نازنينم شنو و از لب نمکينم سلسبيل قدس معنوی بياشام* يعنی تخمهای حکمت لدنّيم را در ارض طاهر قلب بيفشان و بآب يقين آبش ده تا سنبلات علم و حکمت من سر سبز از بلده طيّبه انبات نمايد*
ای بيگانهء با يگانه
شمع دلت برافروخته دست قدرت منست آن را ببادهای مخالف نفس و هوی خاموش مکن و طبيب جميع علّتهای تو ذکر منست فراموشش منما* حبّ مرا سرمايه خود کن و چون بصر و جان عزيزش دار*
ای اهل رضوان من
نهال محبّت و دوستی شما را در روضه قدس رضوان بيد ملاطفت غرس نمودم و بنيسان مرحمت آبش دادم حال نزديک بثمر رسيده جهدی نمائيد تا محفوظ ماند و بنار امل و شهوت نسوزد*
ای دوستان من
سراج ضلالت را خاموش کنيد و مشاعل باقيهء هدايت در قلب و دل برافروزيد که عنقريب صرّافان وجود در پيشگاه حضور معبود جز تقوای خالص نپذيرند و غير عمل پاک قبول ننمايند*
ای پسر تراب
حکمای عباد آنانند که تا سمع نيابند لب نگشايند چنانچه ساقی تا طلب نبيند ساغر نبخشد و عاشق تا بجمال معشوق فائز نشود از جان نخروشد* پس بايد حبّه های حکمت و علم را در ارض طيّبه قلب مبذول داريد و مستور نمائيد تا سنبلات حکمت الهی از دِل برآيد نه از گِل*
(در سطر اوّل لوح مذکور و مسطورست و در سرادق حفظ اللّه مستور)
ای بنده من

ملک بی زوال را بانزالی از دست منه و شاهنشهی فردوس را بشهوتی از دست مده* اينست کوثر حيوان که از معين قلم رحمن ساری گشته طوبی للشّاربين*
ای پسر روح
قفس بشکن و چون همای عشق بهوای قدس پرواز کن و از نَفْس بگذر و با نَفَس رحمانی در فضای قدس ربّانی بيارام*
ای پسر رماد
براحت يومی قانع مشو و از راحت بيزوال باقيه مگذر و گلشن باقی عيش جاودان را بگلخن فانی ترابی تبديل منما* از زندان بصحراهای خوش جان عروج کن و از قفس امکان برضوان دلکش لا مکان بخرام*
ای بنده من
از بند ملک خود را رهائی بخش و از حبس نفس خود را آزاد کن وقت را غنيمت شمر زيرا که اين وقت را ديگر نبينی و اين زمان را هرگز نيابی*
ای فرزند کنيز من
اگر سلطنت باقی بينی البتّه بکمال جدّ از ملک فانی درگذری و لکن ستر آنرا حکمتهاست و جلوه اين را رمزها جز افئده پاک ادراک ننمايد*
ای بنده من
دل را از غلّ پاک کن و بی حسد ببساط قدس احد بخرام*
ای دوستان من
در سبيل رضای دوست مشی نمائيد و رضای او در خلق او بوده و خواهد بود* يعنی دوست بی رضای دوست خود در بيت او وارد نشود و در اموال او تصرّف ننمايد و رضای خود را بر رضای او ترجيح ندهد و خود را در هيچ امری مقدّم نشمارد* فتفکّروا فی ذلک يا اولی الافکار*
ای رفيق عرشی
بد مشنو و بد مبين و خود را ذليل مکن و عويل برميار* يعنی بد مگو تا نشنوی و عيب مردم را بزرگ مدان تا عيب تو بزرگ ننمايد و ذلّت نفسی مپسند تا ذلّت تو چهره نگشايد* پس با دل پاک و قلب طاهر و صدر مقدّس و خاطر منزّه در ايّام عمر خود که اقلّ از آنی محسوبست فارغ باش تا بفراغت از اين جسد فانی بفردوس معانی راجع شوی و در ملکوت باقی مقرّ يابی*
وای وای ای عاشقان هوای نفسانی
از معشوق روحانی چون برق گذشتهايد و بخيال شيطانی دل محکم بستهايد* ساجد خياليد و اسم آن را حقّ گذاشتهايد و ناظر خاريد و نام آن را گل گذاردهايد* نه نَفَس فارغی از شما برآمد و نه نسيم انقطاعی از رياض قلوبتان وزيد* نصايح مشفقه محبوبرا بباد دادهايد و از صفحه دل محو نمودهايد و چون بهآئم در سبزه زار شهوت و امل تعيّش مينمائيد*
ای برادران طريق
چرا از ذکر نگار غافل گشتهايد و از قرب حضرت يار دور ماندهايد؟ صِرْف جمال در سرادق بيمثال بر عرش جلال مستوی و شما بهوای خود بجدال مشغول گشتهايد* روايح قدس ميوزد و نسائم جود در هبوب و کلّ بزکام مبتلی شدهايد و از جميع محروم ماندهايد* زهی حسرت بر شما و علی الّذين هم يمشون علی أعقابکم و علی أثر أقدامکم هم يمرّون*
ای پسران آمال
جامه غرور را از تن بر آريد و ثوب تکبّر از بدن بيندازيد*
(در سطر سيّم از اسطر قدس که در لوح ياقوتی از قلم خفی ثبت شده اين است)
ای برادران

با يکديگر مدارا نمائيد و از دنيا دل برداريد بعزّت افتخار منمائيد و از ذلّت ننگ مداريد* قسم بجمالم که کلّ را از تراب خلق نمودم و البتّه بخاک راجع فرمايم*
ای پسران تراب
اغنيا را از ناله سحرگاهی فقرا اخبار کنيد که مبادا از غفلت بهلاکت افتند و از سدره دولت بی نصيب مانند* الکرم و الجود من خصالی فهنيئاً لمن تزيّن بخصالی*
ای ساذج هوی
حرص را بايد گذاشت و بقناعت قانع شد* زيرا که لازال حريص محروم بوده و قانع محبوب و مقبول*
ای پسر کنيز من
در فقر اضطراب نشايد و در غنا اطمينان نبايد* هر فقری را غنا در پی و هر غنا را فنا از عقب و لکن فقر از ماسوی اللّه نعمتی است بزرگ حقير مشماريد زيرا که در غايت آن غنای باللّه رخ بگشايد* و در اين مقام ( أنتم الفقرآء ) مستور و کلمه مبارکه ( و اللّه هو الغنيّ ) چون صبح صادق از افق قلب عاشق ظاهر و باهر و هويدا و آشکار شود و بر عرش غنا متمکّن گردد و مقرّ يابد*
ای پسران غفلت و هوی
دشمن مرا در خانه من راه دادهايد و دوست مرا از خود راندهايد چنانچه حبّ غير مرا در دل منزل دادهايد* بشنويد بيان دوست را و برضوانش اقبال نمائيد* دوستان ظاهر نظر بمصلحت خود يکديگر را دوست داشته و دارند و لکن دوست معنوی شما را لاجل شما دوست داشته و دارد بلکه مخصوص هدايت شما بلايای لا تحصی قبول فرموده* بچنين دوست جفا مکنيد و بکويش بشتابيد* اينست شمس کلمه صدق و وفا که از افق اصبع مالک اسماء اشراق فرموده* افتحوا آذانکم لاصغاء کلمة اللّه المهيمن القيّوم*
ای مغروران باموال فانيه
بدانيد که غنا سدّيست محکم ميان طالب و مطلوب و عاشق و معشوق* هرگز غنی بر مقرّ قرب وارد نشود و بمدينه رضا و تسليم در نيايد مگر قليلی* پس نيکوست حال آن غنی که غنا از ملکوت جاودانی منعش ننمايد و از دولت ابدی محرومش نگرداند* قسم باسم اعظم که نور آن غنی اهل آسمان را روشنی بخشد چنانچه شمس اهل زمين را*
ای اغنيای ارض
فقرا امانت منند در ميان شما* پس امانت مرا درست حفظ نمائيد و براحت نفس خود تمام نپردازيد*
ای فرزند هوی
از آلايش غنا پاک شو و با کمال آسايش در افلاک فقر قدم گذار تا خمر بقا از عين فنا بياشامی*
ای پسر من
صحبت اشرار غم بيفزايد و مصاحبت ابرار زنگ دل بزدايد* من أراد ان يأنس مع اللّه فليأنس مع احبّائه و من أراد ان يسمع کلام اللّه فليسمع کلمات اصفيائه*
زينهار ای پسر خاک
با اشرار الفت مگير و مؤانست مجو که مجالست اشرار نور جان را بنار حسبان تبديل نمايد*
ای پسر کنيز من
اگر فيض روح القدس طلبی با احرار مصاحب شو* زيرا که ابرار جام باقی از کف ساقی خلد نوشيدهاند و قلب مردگان را چون صبح صادق زنده و منير و روشن نمايند*
ای غافلان
گمان مبريد که اسرار قلوب مستور است بلکه بيقين بدانيد که بخطّ جلی مسطور گشته و در پيشگاه حضور مشهود*
ای دوستان
براستی ميگويم که جميع آنچه در قلوب مستور نمودهايد نزد ما چون روز واضح و ظاهر و هويداست و لکن ستر آنرا سبب جود و فضل ماست نه استحقاق شما*
ای پسر انسان
شبنمی از ژرف دريای رحمت خود بر عالميان مبذول داشتم و احدی را مقبل نيافتم* زيرا که کلّ از خمر باقی لطيف توحيد بماء کثيف نبيد اقبال نمودهاند و از کأس جمال باقی بجام فانی قانع شدهاند* فبئس ما هُم به يقنعون*
ای پسر خاک
از خمر بی مثال محبوب لا يزال چشم مپوش و بخمر کدره فانيه چشم مگشا* از دست ساقی احديّه کأوس باقيه برگير تا همه هوش شوی و از سروش غيب معنوی شنوی* بگو ای پست فطرتان از شراب باقی قدسم چرا بآب فانی رجوع نموديد*
بگو ای اهل ارض
براستی بدانيد که بلای ناگهانی شما را در پی است و عقاب عظيمی از عقب* گمان مبريد که آنچه را مرتکب شديد از نظر محو شده* قسم بجمالم که در الواح زبرجدی از قلم جلی جميع اعمال شما ثبت گشته*
ای ظالمان ارض
از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدی نگذرم و اين عهدی است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و بخاتم عزّ مختوم*
ای عاصيان
بردباری من شما را جری نمود و صبر من شما را بغفلت آورد که در سبيلهای مهلک خطرناک بر مراکب نار نفس بی باک ميرانيد گويا مرا غافل شمردهايد و يا بی خبر انگاشته ايد*
ای مهاجران
لسان مخصوص ذکر منست بغيبت ميالائيد و اگر نفس ناری غلبه نمايد بذکر عيوب خود مشغول شويد نه بغيبت خلق من* زيرا که هر کدام از شما بنفس خود اَبصَر و اعرفيد از نفوس عباد من*
ای پسران وهم
بدانيد چون صبح نورانی از افق قدس صمدانی بردمد البتّه اسرار و اعمال شيطانی که در ليل ظلمانی معمول شده ظاهر شود و بر عالميان هويدا گردد*
ای گياه خاک
چگونه است که با دست آلوده بشکر مباشرت جامه خود ننمائی و با دل آلوده بکثافت شهوت و هوی معاشرتم را جوئی و بممالک قدسم راه خواهی؟ هيهات هيهات عمّا أنتم تريدون*
ای پسران آدم
کلمه طيّبه و اعمال طاهره مقدّسه بسمآء عزّ احديّه صعود نمايد* جهد کنيد تا اعمال از غبار ريا و کدورت نفس و هوی پاک شود و بساحت عزّ قبول درآيد* چه که عنقريب صرّافان وجود در پيشگاه حضور معبود جز تقوای خالص نپذيرند و غير عمل پاک قبول ننمايند* اينست آفتاب حکمت و معانی که از افق فم مشيّت ربّانی اشراق فرمود طوبی للمقبلين*
ای پسر عيش
خوش ساحتی است ساحت هستی اگر اندر آئی و نيکو بساطی است بساط باقی اگر از ملک فانی برتر خرامی و مليح است نشاط مستی اگر ساغر معانی از يد غلام الهی بياشامی* اگر باين مراتب فائز شوی از نيستی و فنا و محنت و خطا فارغ گردی*
ای دوستان من
ياد آوريد آن عهدی را که در جبل فاران که در بقعه مبارکه زمان واقع شده با من نمودهايد و ملأ اعلی و اصحاب مدين بقا را بر آن عهد گواه گرفتم و حال احديرا بر آن عهد قائم نمی بينم البتّه غرور و نافرمانی آن را از قلوب محو نموده بقسميکه اثری از آن باقی نمانده و من دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم*
ای بنده من
مثل تو مثل سيف پر جوهری است که در غلاف تيره پنهان باشد و باين سبب قدر آن بر جوهريان مستور ماند* پس از غلاف نفس و هوی بيرون آی تا جوهر تو بر عالميان هويدا و روشن آيد*
ای دوست من
تو شمس سمآء قدس منی خود را بکسوف دنيا ميالای* حجاب غفلت را خرق کن تا بی پرده و حجاب از خلف سحاب بدر آئی و جميع موجودات را بخلعت هستی بيارائی*
ای ابنآء غرور
بسلطنت فانيه ايّامی از جبروت باقی من گذشته و خود را باسباب زرد و سرخ می آرائيد و بدين سبب افتخار مينمائيد* قسم بجمالم که جميع را در خيمه يکرنگ تراب درآورم و همه اين رنگهای مختلفه را از ميان بردارم مگر کسانيکه برنگ من درآيند و آن تقديس از همهء رنگها است*
ای ابنآء غفلت
بپادشاهی فانی دل مبنديد و مسرور مشويد* مثل شما مثل طير غافلی است که بر شاخه باغی در کمال اطمينان بسرايد و بغتةً صيّاد اجل او را بخاک اندازد ديگر از نغمه و هيکل و رنگ او اثری باقی نماند* پس پند گيريد ای بندگان هوی*
ای فرزند کنيز من
لازال هدايت باقوال بوده و اين زمان بافعال گشته* يعنی بايد جميع افعال قدسی از هيکل انسانی ظاهر شود چه که در اقوال کلّ شريکند و لکن افعال پاک و مقدّس مخصوص دوستان ماست* پس بجان سعی نمائيد تا بافعال از جميع ناس ممتاز شويد * کذلک نصحناکم فی لوح قدس منير*
ای پسر انصاف
در ليل جمال هيکل بقا از عقبه زمرّدی وفا بسدره منتهی رجوع نمود و گريست گريستنی که جميع ملأ عالين و کروبين از ناله او گريستند* و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب الأمر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نيافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم ملحوظ افتاد که حمامات قدسی چند در دست کلاب ارض مبتلی شدهاند* در اين وقت حوريّه الهی از قصر روحانی بی ستر و حجاب دويد و سؤال از اسامی ايشان نمود و جميع مذکور شد الّا اسمی از اسمآء* و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جاری شد اهل غرفات از مکامن عزّ خود بيرون دويدند و چون بحرف دوم رسيد جميع بر تراب ريختند* در آن وقت ندا از مکمن قرب رسيد زياده بر اين جايز نه* انّا کنّا شهدآء علی ما فعلوا و حينئذٍ کانوا يفعلون*
ای فرزند کنيز من
از لسان رحمن سلسبيل معانی بنوش و از مشرق بيان سبحان اشراق انوار شمس تبيان من غير ستر و کتمان مشاهده نما* تخمهای حکمت لدنّيم را در ارض طاهر قلب بيفشان و بآب يقين آبش ده تا سنبلات علم و حکمت من سر سبز از بلده طيّبه انبات نمايد*
ای پسر هوی
تا کی در هوای نفسانی طيران نمائی؟ پر عنايت فرمودم تا در هوای قدس معانی پرواز کنی نه در فضای وهم شيطانی* شانه مرحمت فرمودم تا گيسوی مشکينم شانه نمائی نه گلويم بخراشی*
ای بندگان من
شما اشجار رضوان منيد بايد باثمار بديعه منيعه ظاهر شويد تا خود و ديگران از شما منتفع شوند* لذا بر کلّ لازم که بصنايع و اکتساب مشغول گردند* اينست اسباب غنا يا اولی الألباب و انّ الأمور معلّقة باسبابها و فضل اللّه يغنيکم بها* و اشجار بی ثمار لايق نار بوده و خواهد بود*
ای بنده من
پستترين ناس نفوسی هستند که بی ثمر در ارض ظاهرند و فی الحقيقه از اموات محسوبند بلکه اموات از آن نفوس معطّله مهمله ارجح عند اللّه مذکور*
ای بنده من
بهترين ناس آنانند که باقتراف تحصيل کنند و صرف خود و ذوی القربی نمايند حبّاً للّه ربّ العالمين*
ای دوستان من
سراج ضلالت را خاموش کنید و مشاعل باقیۀ هدایت در قلب و دل برافروزید که عنقریب صرّافان وجود در پیشگاه حضور معبود جز تقوای خالص نپذیرند و غیر از عمل پاک قبول ننمایند* عروس معانی بديعه که ورای پردههای بيان مستور و پنهان بود بعنايت الهی و الطاف ربّانی چون شعاع منير جمال دوست ظاهر و هويدا شد* شهادت ميدهم ای دوستان که نعمت تمام و حجّت کامل و برهان ظاهر و دليل ثابت آمد ديگر تا همّت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نمايد* کذلک تمّت النّعمة عليکم و علی من فی السّموات و الأرضين و الحمد للّه ربّ العالمين*
چا